هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

آبی تر

دل پیچه های تمام نشدنی

حالا فقط دو روز مونده که چهل روزت تمام بشه مامان و تو با دل پیچه های تمام نشدنی دست و پنجه نرم میکنی چنان از درد به خودت می پیچی و جیغ میزنی که دلم می خواد بشینم و گریه کنم من همه کاری میکنم که تو راحت باشی مامان تا الان هزار جور قطره و دارو به تو دادیم که دل پیچه هات خوب بشه به نظرم میاد که به شیر خوردن من واکنش نشون دادی و دل کوچیکت تحمل شیررو نداره بعد از زردی حالا اولین باره که ته گلوت قرمز شده و داری دارو میگیری که بتونی آب دهانت رو قورت بدی خیلی با نمک شدی مامان آب دهانت جمع میشه و بعد می خوای بریزیشون بیرون که نمیتونی وقتی شیر میخوری بعدش بلافاصله شروع میکنی به کش و قوس اومدن و صورتت عین لبو میشه از سرخی و ما مجبوریم تو رو...
17 آذر 1391

بعد از اولین حمام پسرم

امروز که ده روزه شدی و به حمام رفتی پسر گلم خیلی آب و حمام رو دوست داشتی و مطمئنم که بعدها کلی شناگر ماهری خواهی شد من به تو قول دادم که فرداها با هم تو دریا و اقیانوس هم شنا کنیم ...
15 آذر 1391

آرام ترین خواب جهان

هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب اینقدر آروم خوابیدی که مطمئن هستم شیرین تررین خواب های دنیا رو می بینی پسر همیشه آروم باش و شاد زندگی خیلی پستی و بلندی داره و تو همیشه به آرامش نیاز داریو فراموش نکن من همیشه کنارت خواهم بود و دوستت خواهم داشت هم من هم بابا ...
15 آذر 1391

وقتی هامون فقط تو بغل بابایی میخوابه

هادی خیلی به ما کمک میکنه که سختی و فشار کمتری رو احساس کنم و وحشتناک عاشق توه اما همش تو رو میبوسه و من هم نمیتونم بگم رو لپهات نبوسه آخه اون هم باباته دیگه خوشش نمیاد من دخالت کنم عین ماه میمونه بچه ام ...
15 آذر 1391

درد دل

سلام پسرم امروز ١٦ آدر و درست یک ماه و ٨ روز از تولد خوب تو میگذره من متاسفانه فقط از طریق گوشیم میتونم عکس تو صفحه ات بزارم و اینطوریه که حرفهام می مونه حالا تا اونجایی که بتونم برات میگم از بزرگ شدنت و حیرت من همه لباسهات برات کوچیک شدن البته لباسهایی که به دنیا اومدی نداشتی و تند تند برات خریدیم و الان داری لباسهای خودت رو می پوشی پوشک هات برات کوچیک شدن و این یعنی سلام به زندگی تو در روز یک ماهگیت ٤ کیلو شدی و حتی یک لحطه هم دکتر اجازه نداد خوشحالی کنیم که گفت نباید این همه وزن اضاف کنی و یه جورایی مامان جونم تو یک ماهگی رفتی تو رژیم وای تو واقعن دریاچه هامونی و سیری ناپذیر منم البته ناشی ام و کار دیگه ا بلد نیستم بکنم و خیلی و...
15 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد